!هي، چانگ-هو

!غذا داره سرد ميشه، زودي برگرد

...چانگ-هو

 

اوپا؟

 

مامان

 

! تويي هيون-وو؟! خودتي پسرم؟ هيون-وو! هيون-وو

 

=قسمت6=

بگو ببينم، حقيقت داره هيون-وو هنوز زندست؟

آره، حقيقت داره؟

يا فقط يه شايعه الکيه پخش شده،آره؟

 

نه

 

واقعاً زندست

ميتونه نفس بکشه، حرف بزنه ، بخنده

 

مامان، اون خودِ هيون-وو اوپاست

خداي بزرگ...امکان نداره

خب پس چرا خونوادش براش مراسم تدفين گرفتن؟

 

الان اوضاع و احوالش چطوره؟

 

نميتونه هيچ چيزيُ بخاطر بياره

 

واقعاً خيلي عجيبه

 

تو...نکنه ميخواي دوباره برگردي پيشش؟

خوب دربارش فکر کن، اون تورو ترک کرده بود

اگه قبلاً موافق ازدواجتون بودم ،ديگه الان نيستم

شير فهم شد؟

!مامان

 

چرا سر من داد ميکشي؟

 

من هيچوقت از هيون-وو نميگذرم

ديگه نميخوام اونُ دوباره از دست بدم

پس ديگه سعي نکن بينمون جدايي بندازي

 

 

! واقعاً زده به سرت

 

ازم خواست بيارمش سئول

بعدش پرسيد کجايمُ تو چه تاريخي هستيم

نميخواستم سوار ماشينم بکنمش ،اما بهم گفت کرايه رو دوبرابر ميده

آخه يکم ترسيده بودم، فکر ميکردم ديونه اي چيزيه

 

همراهش کَسِ ديگه اي نبود؟

نه، تنها بود

گفتم که نميخواستم سوارش کنم چون سرُ صورتش خوني بود ترسيده بودم، اما يهو دلم براش سوخت

از کجا ميدونستم پسرِ همچين آدمِ ثروتمنديه؟

سامچوک؟ تقريباً کجاي اون محله ديديش؟

تو سمتِ بازارش، کنار دَکه ماهيگيري

به منشي بگو اين آقارو تا خروج از شرکت همراهي کنه

 

لطفاً مهمونِمون رو تا درب خروجي همراهي کن

 

از اين طرف تشريف بياريد

 

هر چقد لازمه بهش بديد

ولي نذار هيچ کَس از اين موضوع بويي ببره

همه چيزُ با منشي هماهنگ ميکنم

 

...ميدونم اين يه موضوع شخصيه

اما ازت ميخوام شخصاً به سامچوک بري

بررسي کن ببين چه اتفاقي براش افتاده

بازم تاکيد ميکنم نذار کسي چيزي از اين موضوع بفهمه

اگه يه چند روز بيشتر منتظر بمونيم

ممکنه هرآن حافظش برگرده

احتمالش هست اونجا يه زندگي تشکيل داده باشه

 

نميخوام زندگيش بکل نابود بشه

 

پس اين موضوع ميسپرم دستِ خودت

 

متوجه شدم، قربان

 

اشکالي نداره، همه چيز درس ميشه

هر اتفاقي واست افتاده رو فراموش کن، مهم اينکه سالمُ سلامت برگشتي خونه

 

نميخواد به خودت فشار بياري

 

اوه اوپا، تو هم اومدي؟

 

شنيدم هيون-وو از بيمارستان برگشته

 

منم از خانومِ کانگ شنيدم

 

اوپا

 

اگه قبلاً ناخواسته اميدوارت کردم

معذرت ميخوام

 

نيازي به عذر خواهي نيست

 

تقصير خودمه که اميدوار بودم

 

بدون هيچ زحمتي غذاي مُفتي ميخوريد، خيلي خوشانس ـيد

 

!اينجارو باش ، براي عيادتشم دوتايي اومدين

خوش بحال هيون-وو که همچين دوستايي داره

حداقل واسه برگشتن به خونه يه اميدي داشته

 

برگشت اون واسه شماها خيلي خوب شد، نه؟

...تنها برادرت سالمُ تندرست برگشته

فکر نميکني خيلي ظالمانه رفتار ميکني؟

وقتي ما فکر ميکرديم اون مُرده، تو حتي يه قطره اشکم نريختي

تو که منُ خيلي خوب ميشناسي، من هر چي سر زبونم بياد ميگم

وقتي اون از پيشمون رفت ناراحت شدم ،اما حالا که برگشته بيشتر ناراحت شدم

ولي من که عين شماها نيستم که تظاهر به خوشحالي کنم

اوني، بيا بريم داخل

بيخيال

حوصله ندارم نقش بازي کنم، کاراي مهمتر از اينم دارم

 

راستي

 

حالا که هيون-وو برگشته فکر کنم بزودي جايگاهتُ تو شرکت از دست ميدي، درسته؟

!ميبينمت

 

چيه؟ نکنه تو هم فکر ميکني من هيون-وو نيستم؟

 

نه فقط نميدونستم چطور بايد واکنش نشون بدم، هيون-وو

خيلي خوش اومدي

 

حالا فهميدم واقعيه

وقتي مادر و پدرُ ميديدم، فکر ميکردم دارم خواب ميبينم

اما بعد از اينکه بغلت کردم، فهميدم واقعيه

 

آخرين باري که ديدمت، داشتي با پدرت دعوا ميکردي

اونموقع که ما فکر ميکرديم تو مُردي، حتي تو شهرم نبودي

خداروشکر که برگشتي

 

شايد داشتم مجازات ميشدم

مجازات؟

 

تاوانش زخمِ روي شکمَمِ

 

چون با پدرم مخالفت کردم

خدا هم مجازاتَم کرد

 

اون شبي که از خونه زدم بيرون، ديگه فکر برگشت به خونه رو از سرم بيرون کرده بودم

 

سر راه با يه مسافري آشنا شدم که از شانس بدم دزد از آب دراومد

آخرين چيزاي که يادم مياد همينا بود

 

پس بخاطر همين زخمي شدي؟

فکر کنم آره، بعد از اون ديگه هيچ چيزيُ بخاطر ندارم

واقعاً چيزِِ ديگه اي نميتوني بخاطر بياري؟

آره، همش همين بود

 

دکتر گفته به زودي خوب ميشي، پس نگران چيزي نباش

 

اينا تازه رسيده؟ -
بله،کيلويي 5000 وون -

چطور ميتوني ماهي هاي به اين کوچيکيُ با اين قيمت بفروشي، ها؟

اگه از قيمتش راضي نيستي، مجبور نيستي بخري ،ميتوني بري يه جايه ديگه

من داشتم ميرفتم، اما اين شما بوديد زير زبوني فحش داديد، فکر کرديد نميشنوم؟

داري به من وصله ميچسبوني؟

 

اون-سو، تمومش کن، آجوما مشکل شما چيه؟

همه ما تو يه شهر زندگي ميکنيم، اين چه بلوا آشوبي به پا کردي؟

چي؟ هر کَس ديگه اي ام باشه من حرفمُ رکُ پوست کنده ميگم

همش تقصير اونِ که مجتمع صنعتي اينجا ساخته نشده

آدماي اينجا دارن سختي ميکشن اونم بخاطر کسي که هيچي عين خيالش نيست

مقصر کيه؟ کي؟

چرا منُ سرزنش ميکني؟

پس کيُ بايد سرزنش کنم؟

پدرت که مرده

نامزدتم که غيبش زده، حالا ميتوني زمينُ براحتي بفروشي

خودتم که تنها هستي، پس گورتُ از اينجا جمع کن برو ديگه

 

تونستي با چانگ-هو تماس بگيري؟

.حتي بدون اينکه خدافظي کنه، رفته

برميگرده

 

من چانگ-هو رو خيلي خوب ميشناسم، مطمئنم يه روز سرُ کله ـش پيدا ميشه

اما يکي اومده دنبالش بردتش

 

حتي يه تماسم نگرفته، احتمالاً حافظشُ بدست آورده

ممکنه مارو فراموش کرده باشه

 

آجوما مگه نميدونيد اون چطور پسريه؟

اون هميشه دوست داره منُ نگران کنه

 

نگران نباشيد يه روز برميگرده

 

حتي ممکنه تا الان با خونه تماس گرفته باشه

آجوما، من ديگه بايد برم

 

الو؟

 

"بله، اينجا "جنگل روياييه

 

براي چهار نفر؟

 

چه روزيُ چه ساعتي؟ بله

 

همه ايناروُ بريز تو مخلوط کن

 

بعد با اين برنج مخلوطش کن، اين غذاي مورد علاقشه

 

در روز دو يا سه بار بايد چاي گياهي بخوره

حتي اگه دوسم نداشت به زور بهش بده، اين به سلامتيش خيلي کمک ميکنه

 

قرصاشم يادت نره ،حتماً بهش بده بخوره ، باشه؟

باشه

 

سو-جين، لازم نبود اينهمه خودتُ به زحمت بندازي

خودمَم دوس داشتم اين کارُ انجام بدم ، مادر

واقعاً؟

 

با اجازتون من ديگه ميرم

 

باشه، ممنون از اومدنت

ماشينتُ با خودت نياوردي، درسته؟

چرا از تائه -مين نميخواي برسونَتِت؟

 

نه، سو-جين ميخواد يکم بيشتر بمونه

ميخواست با هيون-وو يکم صحبت کنه

بعداً خودم با تاکسي ميفرستمش خونه

 

به هر حال من بايد برم شرکت

 

 

ممنون، هيونگ

 

مراقب باش

 

اوپا، چرا اينجا اين شکلي هستي؟

اينجا 3 تا پيرن با يه ژاکت پوشيده بودم

هوا يخبندون بود

 

پس بگو چرا انقد چاق بنظر ميرسيدي

شما دوتا داريد در مورد چي صحبت ميکنيد؟

 

داشتيم عکساي که تو نيويورک گرفته بودُ نگاه ميکرديم

 

اوه، فراموش کردم چنگال بيارم

شما بشينيد ،من ميارم

 

چنبار از خودم رنجوندمش

فکر ميکردم هنوز هيچي نگذشته، فراموشت کرده

اما بعداً فهميدم که نبود تو چقدر براش سخت بوده

تو هم اين موضوع ُميدونستي، درسته؟

 

اومدي؟

 

زود بگو چي ميخواي؟

شنيدم وقتي ديدتِت، نتونسته بشناسَدِت

 

من اصلاً اونُ نديدم

 

آه درسته، فراموش کرده بودم شما اصلاً همديگه رو نديديد

بعد از اون کاراي که کردي، چطور ميتوني جلو چشمَم ظاهر شي؟

بخاطر تو نزديک بود تو دردسر بيوفتم، پس ديگه باهام تماس نگير

تائه-مين، ديگه هيچ اشتباهي نميکنم

يه فرصتِ ديگه بهم بده

حاضرم هر کاري کنم تا اعتمادتُ بدست بيارم

قول ميدم ديگه هيچ مشکلي واست دُرس نکنم، تو بهترين دوست مني، ميدوني که

فکر کردي ميتونم يه بار ديگه بهت اعتماد کنم؟

ايندفعه موفق ميشيم

من اينکارُ بخاطر تو انجام ميدم

نميتونيم وقت تلف کنيم، اگه حافظشُ بدست بياره چي، ها؟

 

خب چهرشُ به خاطر بسپار، يه زخم تو ناحيه چپ شکمشم داره، متوجه شدي؟

بله

زخمِ کدوم طرفشه؟

اينجا

 

آه نه، اينجاست

 

!اون آمادست.فهميدم

 

دست از پا خطا نکني

 

پيداش کردي؟

.بله، قربان

کنار جاده پيداش کرده و بعد به خونش برده

 

کيُ گفتي؟

نگران نباش

طرف صاحب يه رستوران کوچيک تو سامچوکِ

بعداً مياد اينجا

...بزودي ميفهميم اونجا چطور زندگي ميکرده

و چه اتفاقايي براش افتاده

اما از کجا مطمئني اون دروغ نميگه؟

 

!خب پسرت چطور ميتونه اونُ بشناسه

کي اونُ پيدا کرده؟

تائه-مين، چون بهش اعتماد داشتم اين کارُ دست اون سپردم

 

اعتماد، کدوم اعتماد؟

به غير از تائه-مين به کي ميتونستيم اعتماد کنيم؟

اينقدر باهاش بد تا نکن ، اون داره به پسرت کمک بزرگي ميکنه

 

!!ميدونستي وقتي هيون-وو رئيس شرکت بشه، به کمک اون احتياج داره ؟

 

هي! حالت چطوره؟ ميدوني چقدر نگرانت شده بودم، ها؟

 

ما قبلاً همديگه رو ميشناختيم؟

باورم نميشه..منُ نميشناسي؟

 

متاسفم

 

متاسفي؟ خيلي عجيبه، چطور تونستي منُ فراموش کني؟

 

اولين بار پسرمُ کجا ديديد؟

 

اولين بار يه سال پيش ديدمش

 

داشتم از سئول برميگشتم

که اطراف سامچوک ديدمش

ترافيک بزرگراه خيلي سنگين بود

 

...بخاطر همين مجبور شدم که از راه ميان بُر برم

 

اونجا بود که پسرتونُ کنار جاده ديدم

وقتي پيدام کردين تو چه وضعيتي بودم؟

غرق خون شده بودي

اينجا..آه نه اينجا ، جايه يه زخم چاقو بود

فکر ميکردم مُرده بودي

 

اما يهو تکون خوردي، همون موقع بود که سريع نجاتِت دادم

 

پس اونُ بردين به رستورانِ خودتون؟

معلومه که نه

تو اولين فرصت رسوندمش نزديکترين بيمارستان

وقتي به هوش اومد هيچي بخاطر نداشت

نه اسمي، نه آدرسي

بخاطر همين بردمش خونه خودم

 

من اونجا چه کارايي ميکردم؟

دوستايي هم داشتم؟

 

بله، همه چيزُ برامون توضيح بديد

ميخوام بدونم پسرم چطور زندگي ميکرده؟

 

يه اتاق کوچيک تو رستورانَم بهش دادم، همونجا هم مشغول به کار شد

بعضي وقتا بعنوان پيشخدمت به مشتري ها خدمت ميکرد، بعضي وقتا هم ظرف ميشست، از اين جور کارا

 

همش همين بود؟

آره

 

آه راستي، عکساتَم همراهَمِ

اينجاست اينجا، خودت اين عکسارُ گرفتي

 

واسم خيلي عجيب بود که انقدر به عکاسي علاقه داشتي

حتي واسه خريدن فيلم ـش پول جمع ميکردي

 

با همديگه ام عکس انداختين؟

البته، ما زياد از اين عکسا با هم انداختيم

 

همه چيزُ فراموش کرده بودي

...اما تنها چيزي که فراموش نکردي

شورُ ذوقِ ـت به عکاسيه

 

خيلي ممنونم که از پسرم به خوبي مراقبت کردين

خواهش ميکنم

مچکرم

وقت داشتي به منم يه سر بزن، باشه؟

 

باشه حتماً خوشحال ميشم

 

خدانگهدار

 

با اجازتون ما رفتيم

 

مراقب باشيد

چشم، حتماً

 

خدانگهدار خانم خانم کانگ

 

به سلامت

 

ممنون هيونگ -
خواهش ميکنم -

 

ما رفتيم

 

اينم قولي که داده بودم، فقط اگه کسي از اين موضوع بويي ببره، کارت تمومه

 

واقعاً خدارو شکر

... يه آدم حلال زاده پيدات کرده

و نذاشته اتفاق بدي برات بيوفته

حالا خيلي احساسِ بهتري دارم

منم همينطور

راستي، پدرت ميخواد واست يه مهموني بگيره

از موقعي که برگشتي حالش خيلي بهتر شده

ديگه قرصاشم مصرف نميکنه

مگه پدر چه قرصي مصرف ميکنه؟

 

آه نه، فقط يکم داروهاي گياهي ميخوره

ديگه هر اتفاقي افتاده رو فراموش کن

برو يکم استراحت کن

 

مادر تو هم يکم استراحت کن -
باشه-

 

الو؟

 

آره حقيقت داره، پسرم برگشته

ممنونم، بزودي حالش بهترم ميشه

 

مشتاقانه منتظرتونيم

 

وقتي اومدي، خودت ميفهمي حقيقت داره يا نه

 

سلام -
خوش اومديد -

واي خدا نگاش کن، چقدر خوشگل شدي سو-جين ،اين لباس خيلي بهت مياد

اجازه بديد کمکتون کنم مادر

نه خودم انجامش ميدم دخترم

راستي، پدرت تو کتابخونه منتظرته

باشه، پس من ميرم پيشِش

 

امروز خيلي خوشگل شدي -
شما هم خيلي خوشگل شديد مادر -

 

بعد از اينکه اون روز خونه رو ترک ردي

رفتمُ اين دوربينُ واست خريدم

 

ميدوني براي چي خريدمش؟

چون از کاري که کرده بودم پشيمون بودم، ميدونستم که بهت لطمه زدم

 

پشيمون بودم از اينکه مانعِ چيزاي بودم که باعث خوشحاليت ميشد

چيزاي که حتي حقِ انجامشُ نداشتم

 

پدر

برش دار

اين مالِ توئه

 

هر طور که دوس داري زندگي کن

 

هيچوقت مطابق ميل ديگران، راه زندگيتُ انتخاب نکن

هر اتفاقي ام بيوفته تو هميشه پسرِ مني

 

پس هر کاريم که بکني، پدرت هميشه بهت افتخار ميکنه

اينُ فراموش نکن

 

تبريک ميگم

 

با خودش فکر کرده با اون لباس خيلي خوشگل شده

 

!هي! تو هم اينجايي

چيزي خوردي؟

خوش ميگذره؟

حالا مگه به چه مناسبتيه اين مهموني؟

همه جا پُر از آدماي پيرُ پاتاله، حتي يه موزيکم نذاشتن

اما من اينجور مهموني ـارو دُوس دارم

خوشحال کردن تو خيلي سادست

همينکه اونُ ميبيني خوشحال ميشي، مگه نه؟

بس کن ديگه اوني

 

حواست باشه بايد زود دست بکار شيا

قبل از اينکه يکي ازت بقاپَتِش، بايد سريع باهاش ازدواج کني

 

منظورت چيه؟

بابا يه سال غيبش زده بوده، نميدوني تو اين مدت چيکارا کرده که

ممکنه يکيُ حامله کرده باشه

الان بخاطر شرايطش هيچيُ بخاطر نداره

اما اگه حافظشُ بدست بياره چي؟ اگه دوباره ترکت کنه چي؟

 

کافيه، انگار زياده روي کردي

ديونه، فقط شوخي کردم، مشکلت تو چيه؟

 

 

!اين ديگه چجور مهمونيه

 

حتي منم باورم نميشد

 

منُ همسرم فکر ميکرديم اون مرده

 

چطور اين اتفاق افتاده؟

ما تو اين پروژه بيشترين سرمايه گذاري رو کرديم، اونا چطور تونستن مارو با يه حق امتياز شکست بدن؟

فکر کنم به يکي از اعضاي تيم تحقيق، رشوه دادن

امروز يکي از مسئولين تحقيق، نامه استعفاشُ تحويل داد و ناپديد شد

خُب پس حالا ميخواي چيکار کني؟

 

اگه اقدامات قانوني انجام بديم ميتونيم از کار کردن اون کارمند تو بخش ـاي مشابهه جلوگيري کنيم

و اگه مدارک کافي داشته باشيم ميتونيم حق امتياز اونارو فسخ کنيم

بي فايدست! روند قانوني زمان بَرِ

بعلاوه ما هيچ مدرکي نداريم که ثابت کنيم اونا اين حقُ از ما دزديدن

 

حالا بايد چيکار کنيم؟چطور ميتونيم باهاشون به رقابت بپردازيم؟

 

اگه همينطور پُستاي کليديمونُ از دست بديم، چند دفعه ديگه قراره غارت بشيم؟

 

...اگه دست دشمنامون بهونه بديم

 

!آقاي رئيس

!پدر

 

پدر، حالت خوبه؟

!آقاي رئيس -
! پدر، آروم باش -

 

!اون-سو

 

اون-سو

 

اون-سو

 

اون-سو، چت شده؟

اون-سو، حالت خوبه؟

 

اون-سو,چشماتُ باز کن

 

الان احساس بهتري داري؟

 

ممنونم دکتر شين

 

بايد داروهاتُ بموقع مصرف کني

 

بايد بيشتر از اينا مراقب سلامتيت باشي

 

خانم سون همه چيزُ رو برام تعريف کرد

هنوز از چانگ-هو خبري نگرفتي؟

 

از حالا به بعد منم اونُ فراموش ميکنم

 

حالا ميفهمَم چقدر آدمِ بدجنسي بوده

 

هر موقع مريض ميشد، من ازش مراقبت ميکردم

 

اما حالا که من مريضم، اون ترکم کرده

 

...اما دکتر شين

 

واقعاً احساس ميکنم خيلي مريضم

 

چون هر روز توي قلبم يه دردِ سوزناکي رو حس ميکنم

 

احساس ميکنم يکي تو قلبم چاقو زده

 

لطفاً کمکم کنيد، التماس ميکنم

 

الان حالش چطوره؟

 

پدرت ازم خواست چيزي بهت نگم

قلبش يکم ضعيف شده، استرس زياد اصلاً براش خوب نيست

 

از اون روزي که رفتي، خيلي از کارش پشمون شد و بعدش سکته قلبي کرد

هيون-وو ،التماست ميکنم

از پدرت به خوبي مراقبت کن، باشه

 

برو داخل و مراقب پدر باش، مادر

 

يکسال زمان خيلي طولانيه

 

اما براي من مثل يه چشم بهم زدن بود

 

خيلي اتفاقا تو زندگيم افتاد

 

راستشُ بخواي، منتظر بودم تا بياي اينُ بهت بدم

 

اين چيه؟

 

بازش کن

 

چرا اين گردنبندُ بهم دادي؟

 

چون بخاطر چيزاي که از دست دادي غمگين نباشي

چون خوشحال باشي و به آينده فکر کني

 

اينجا جائيکه تو بهش تعلق داري

 

اگه دچار سردرگمي شدي، من هميشه کنارتم تا کمکت کنم

کمک ميکنم همه چيز به جاي اولش برگردوني

اين گردنبند بهت خاطر نشون ميکنه که گذشته رفته برنميگرده

 

ببينم تو اين جمله هارو حفظ کرده بودي؟

 

دير وقته، من ديگه بايد برم

صبر کن، من ميرسونمت

 

هنوزم اينُ ميندازي دستِت؟

 

بهم گفته بودي هيچوقت اينُ از دستم درنيارم

تا بتونم هميشه سلامت باشم

 

دختر احمق، هر چيزي که من بهت گفتمُ بايد باور کني؟

اگه من بهت بگم خودتُ بکش، بايد بکشي؟

 

هنوزم همون دخترِ ساده اي هستي که ميشناختم

نميدونم بايد باهات چيکار کنم

 

فقط هيچوقت بدون خداحافظي ترکم نکن

 

شايد سرنوشت مقدر کرده که من زير سايه و طبق خواسته هاي شما زندگي کنم، پدر

 

اما ايندفعه فرق ميکنه

 

ايندفعه اين انتخاب خودمه

 

ازت ميخوام زودي خوب بشي و کنارمون بموني

 

بهت قول ميدم که باعث افتخارُ سربلنديت بشم

 

.غذاتُ بموقع بخور تا اينکه زودتر خوب بشي
دکتر شين -

 

اون-سو، همين که پيغامَمُ گرفتي باهام تماس بگير

من بايد برم يه جايي

يه کسي اومد دنبالم و گفت که منُ ميشناسه

وقتي برگشتم همه چيزُ برات توضيح ميدم

 

اون-سو، همين که پيغامَمُ گرفتي باهام تماس بگير

من بايد برم يه جايي

يه کسي اومد دنبالم و گفت که منُ ميشناسه

وقتي برگشتم همه چيزُ برات توضيح ميدم

 

*يکسال بعد*

 

محموله هاي بوسان آمادست؟

بله، قربان؟

به خاطر شرايط آب وهوايي بد، تماميه محصولاتشون از بين رفته

تنها محصولات ما باقيمونده که باعث تاثير گذاري زيادي شده

محصولات ژاپني هم با زمين لرزه هاي که اومده متحمل هيچ خسارتي نشده ،بهمين علتِ که بايد پيشرفت بيشتري داشته باشيم

 

چشم ، قربان

فرايند ساخت مجتمع ها در چه وضعيتيه؟

برنامه هاي کاري طبق زمان بندي پيش رفته، با اين احتساب ميتونيم بموقع کارُ تحويل بديم

کارتون عالي بود، همينطور ادامه بديد

حالا که اينجايد، چرا ناهارُ با هم نخوريم؟

من يه قرار ملاقات دارم

شايد يه وقت ديگه

 

موقع بسته بندي دقت بيشتري بخرج بديد، خب؟

 

اونا بهم ميگن معلوم نيست شما رئيس هستين يا بازرس که همش سوال ميپرسين

بهشون گفتم شما آدم خيلي سخت گيرُ مقرراتي هستيد بخاطر همين بايد تمامِ تلاشِتونُ بکنيد

فردا يه سخنراني دارم پپس هر چيزي که نيازه رو آماده کن

بعد از اينکه کارم اينجا تموم شد يه قرار ملاقات با يکي از فروشنده ها دارم، بعداً توي دفتر ميبينمت

با يه فروشنده؟اما قربان شما امروز يه قرار ديگه داريد

قرار؟

حتي ديروز بهم گفتين که دوتا بليط کُنسرت تهيه کنم

آه، خوب شد يادم انداختي، بعداً ميبينمت

کي؟

دورُ وَر ساعت 9

در مورد اضافه کاري چي؟

 

 

باورم نميشه يبار مرده حالا بعنوان يه خرکار برگشته

 

*بسته است*

 

(...تولدت مبــــــــارک، تولدت مبـــــــــارک)

به افتخار خوشگل ترين صاحبِ بهترين مُتلِ کره
!!!تولدت مبارک

 

مچکرم

 

ميدونستيد...به خاطر اينکه متُل اون-سو بهترين سرويسُ ارائه ميده، آدماي زيادي دوباره برميگردن اينجا

واقعاً؟

بخاطر همونِ ماه عسلتُ تايلند گذروندي؟

 

اونجا خيلي پولم هدر رفت

من بهش گفتم اينجا بمونيم اما اون داشت بخاطر تايلند جون ميداد

داري چاپلوسيه مارو ميکني

اما اينجا جائيکه ما بچه دار شديم

 

نوشيدني هاتونُ به افتخار اون-سو بياريد بالا

 

!به سلامتي

 

ممنونم

 

سو-جين

 

بذار واست توضيح بدم

نيازي نکرده

اين اولين بارت نيست که از اين کارا ميکني

 

بذار باهم صحبت کنيم، فقط 10 دقيقه بهم وقت بده

 

بيايد اينجارُ تميز کنيم

نه،نه، خودم انجامش ميدم

 

شماها بريد خونه هاتون ديروقته

پس، ما رفتيم

 

مچکرم

 

خيلي ممنونم

 

مراقب خودت باش

 

بذار من کمکت کنم

 

خودم انجامش ميدم

 

من تو خونه هيچ کاري واسه انجام دادن ندارم، اين واسم مثل ورزش کردن ميمونه

 

بهت افتخار ميکنم بالاخره تونستي تمام بدهياتُ صاف کني

حالا ميتوني اين مهمونخونه رو به تنهايي اداره کني

 

از پولي که بابام واسم پس انداز کرده بود استفاده کردم

 

اگه شماهم بهم کمک نميکرين حتماً اينجارُ از دست ميدادم

بخاطر همين خيلي بهتون مديونم

 

راستي جانگ-مي کجاست؟بهم گفته بود روز تولدت حتماً مياد

شب با اتوبوس راه ميوفته

ميگه رئيسشون اونُ اسير گرفته تا شبا کار کنه

کار هميشگيشه، اگه همينطور ادامه بده ،تک تک دوستاشُ از دست ميده

 

الو؟

 

فيلمات تموم شده؟ نميدونم ما داريم يا نه؟

اگه چيزي پيدا کردم برات ميارم

 

فيلمِ دوربين ميخواد؟

بخاطر اينکه همينجور زيادي کار ميکني، هيچوقت وزن اضافه نميکني

راه رفتن براي سلامتي بدن خيلي خوبه، حتي از رفتن به سالن ورزشيم بهتره

 

...امروز تو کارخونه خيلي سرم شلوغ بود

متوجه گذر زمان نشدم...واقعاً معذرت ميخوام

 

باور کن حتي اونجاام با بليطا اومدم اما ديدم نيستي

 

حق داري از دستم عصباني باشي

 

هر چي دوس داري بهم بگو، من تسليمَم

ميخواي منو بزني...زود باش بزن، بيا

 

ميدونستي امروز چه روزيه؟

 

نميدونم، روزيه که نبايد دير ميکردم

 

نميدوني امروز چه روز مهمي بود؟

 

واقعاً نميدونم

 

روزيه که تو پيش من برگشتي

 

الان يکسالِ تموم شده

 

 

از موقعي که ميشناسمت 10سال گذشته...8 سالم هست که باهم ديگه هستيم

 

1سال رفتي خارج

 

1سالم ناپديد شدي... امروز به اندازه روز تولدم برام مهم بود

 

فکر ميکنم بعد از اينهمه انتظاري که کشيدم حداقل ارزشِ شنيدن يه چنتا جمله خوبُ داشته باشم

"کارت عالي بود"

 

"موفق باشي"

 

"خيلي زيبايي"

 

اوپا، من ميخوام از اين جور حرفا بشنوم

 

سو-جين

 

ديگه تا کي بايد صبر کنم؟

 

ديگه بايد تا کي منتظر بمونم تا اوضاع روبراه شه؟

 

اصلاً ازدواجي در کار هست يا نه؟

 

نکنه ميخواي ازت هيچ انتظاري نداشته باشم؟

 

بابا ، امروز روز تولدم بود، يکم پيش تو خونه جشن گرفتيم

 

هنوزم ها-جين و سانگ-هون رو يادت مياد؟

 

همونايي که آخرين بار پاسپورتشنُ فراموش کرده بودن، اونا هم بودن

 

تازه بچه دارم شدن

 

اگه بچَشونُ ميديدي تو هم خوشحال ميشدي

 

خانم سون خيلي کمکم کرد...جانگ-مي هم قول داده که مياد

 

با اينحال خيلي احساس تنهايي ميکنم بابا

 

اما نگرانِ من نباش

 

شايد چانگ-هو الان داره با خونوادش به خوبيُ خوشي زندگي ميکنه

 

بخاطر همين فراموش کرده بهم زنگ بزنه

 

نميدونم بعد از اينکه ترکم کرده، زندگي خوبي داره يا نه؟

 

عوضي

 

چرا انقدر سختِته فراموشش کني؟

 

زير همين درخت سوگند ميخورم

حتي اگه نتونستم حافظمُ بدست بيارم

 

و يا نه حتي اگه به بدست آوردم و به زندگي که تعلق داشتم برگشتم

 

هميشه عاشقت ميمونم

هيچوقت ترکت نميکنم، قول ميدم

 

تو منُ دوس داري؟

 

نه فراموش کن، نميخواد چيزي بگي

 

ميخواي بريم بيرون يه نوشيدني بخوريم؟

 

هنوزم ميايي اينجور جاها؟ جالبه نميدونستم.

 

چرا يهو هوسِ نوشيدني کردي؟

 

...هيونگ

 

من ميخوام نامزد کنم

 

با سو-جين؟

 

پس بالاخره تصميمتُ گرفتي؟

 

اين که خبر خوبيه، پس چرا اين قيافه رو به خودت گرفتي؟

 

راستش، احساس ميکنم هنوز آمادگي ندارم

 

اين موضوع رو به سو-جينم گفتي؟

 

نه هنوز

 

بزودي بهش ميگم

 

اما نميتونم احساساتمُ کنترل کنم

 

...درسته همونطور که گفتي خبر خوبيه

ميدونم سو-جين دختر خيلي خوبيه...اما

 

اون زنِ ايده آلت هست اما نميخواي باهاش ازدواج کني

 

ميترسي که پشيمون بشي؟

هر کسي از اشتباه کردن ميترسه

 

اگه اين ترس بهت غلبه پيدا کنه...اونوقت نميتوني بفهمي که تصميمِ درستي گرفتي يا اشتباه

 

فقط يادت باشه هيچوقت گذشته رو جلو چشات نياري