!هي، چانگ-هو
!غذا داره سرد ميشه، زودي برگرد
...چانگ-هو
اوپا؟
مامان
! تويي هيون-وو؟! خودتي پسرم؟ هيون-وو! هيون-وو
=قسمت6=
بگو ببينم، حقيقت داره هيون-وو هنوز زندست؟
آره، حقيقت داره؟
يا فقط يه شايعه الکيه پخش شده،آره؟
نه
واقعاً زندست
ميتونه نفس بکشه، حرف بزنه ، بخنده
مامان، اون خودِ هيون-وو اوپاست
خداي بزرگ...امکان نداره
خب پس چرا خونوادش براش مراسم تدفين گرفتن؟
الان اوضاع و احوالش چطوره؟
نميتونه هيچ چيزيُ بخاطر بياره
واقعاً خيلي عجيبه
تو...نکنه ميخواي دوباره برگردي پيشش؟
خوب دربارش فکر کن، اون تورو ترک کرده بود
اگه قبلاً موافق ازدواجتون بودم ،ديگه الان نيستم
شير فهم شد؟
!مامان
چرا سر من داد ميکشي؟
من هيچوقت از هيون-وو نميگذرم
ديگه نميخوام اونُ دوباره از دست بدم
پس ديگه سعي نکن بينمون جدايي بندازي
! واقعاً زده به سرت
ازم خواست بيارمش سئول
بعدش پرسيد کجايمُ تو چه تاريخي هستيم
نميخواستم سوار ماشينم بکنمش ،اما بهم گفت کرايه رو دوبرابر ميده
آخه يکم ترسيده بودم، فکر ميکردم ديونه اي چيزيه
همراهش کَسِ ديگه اي نبود؟
نه، تنها بود
گفتم که نميخواستم سوارش کنم چون سرُ صورتش خوني بود ترسيده بودم، اما يهو دلم براش سوخت
از کجا ميدونستم پسرِ همچين آدمِ ثروتمنديه؟
سامچوک؟ تقريباً کجاي اون محله ديديش؟
تو سمتِ بازارش، کنار دَکه ماهيگيري
به منشي بگو اين آقارو تا خروج از شرکت همراهي کنه
لطفاً مهمونِمون رو تا درب خروجي همراهي کن
از اين طرف تشريف بياريد
هر چقد لازمه بهش بديد
ولي نذار هيچ کَس از اين موضوع بويي ببره
همه چيزُ با منشي هماهنگ ميکنم
...ميدونم اين يه موضوع شخصيه
اما ازت ميخوام شخصاً به سامچوک بري
بررسي کن ببين چه اتفاقي براش افتاده
بازم تاکيد ميکنم نذار کسي چيزي از اين موضوع بفهمه
اگه يه چند روز بيشتر منتظر بمونيم
ممکنه هرآن حافظش برگرده
احتمالش هست اونجا يه زندگي تشکيل داده باشه
نميخوام زندگيش بکل نابود بشه
پس اين موضوع ميسپرم دستِ خودت
متوجه شدم، قربان
اشکالي نداره، همه چيز درس ميشه
هر اتفاقي واست افتاده رو فراموش کن، مهم اينکه سالمُ سلامت برگشتي خونه
نميخواد به خودت فشار بياري
اوه اوپا، تو هم اومدي؟
شنيدم هيون-وو از بيمارستان برگشته
منم از خانومِ کانگ شنيدم
اوپا
اگه قبلاً ناخواسته اميدوارت کردم
معذرت ميخوام
نيازي به عذر خواهي نيست
تقصير خودمه که اميدوار بودم
بدون هيچ زحمتي غذاي مُفتي ميخوريد، خيلي خوشانس ـيد
!اينجارو باش ، براي عيادتشم دوتايي اومدين
خوش بحال هيون-وو که همچين دوستايي داره
حداقل واسه برگشتن به خونه يه اميدي داشته
برگشت اون واسه شماها خيلي خوب شد، نه؟
...تنها برادرت سالمُ تندرست برگشته
فکر نميکني خيلي ظالمانه رفتار ميکني؟
وقتي ما فکر ميکرديم اون مُرده، تو حتي يه قطره اشکم نريختي
تو که منُ خيلي خوب ميشناسي، من هر چي سر زبونم بياد ميگم
وقتي اون از پيشمون رفت ناراحت شدم ،اما حالا که برگشته بيشتر ناراحت شدم
ولي من که عين شماها نيستم که تظاهر به خوشحالي کنم
اوني، بيا بريم داخل
بيخيال
حوصله ندارم نقش بازي کنم، کاراي مهمتر از اينم دارم
راستي
حالا که هيون-وو برگشته فکر کنم بزودي جايگاهتُ تو شرکت از دست ميدي، درسته؟
!ميبينمت
چيه؟ نکنه تو هم فکر ميکني من هيون-وو نيستم؟
نه فقط نميدونستم چطور بايد واکنش نشون بدم، هيون-وو
خيلي خوش اومدي